نکات کليدي:
1. تفاوت خير کثير و نعمت کثير
2. خير نوع خاصي از رابطه با امکانات است.
3. عبوديت کيميايي است که انسان را در تمام روابط و شرايط بهره مند ميکند.
متنهاي پراکنده:
1. امكانات و نعمتها و امدادها را نبايد با خيرات و خوبىها برابر كنيم. و كثير النعمه با كثير الخير تفاوت دارد. و كوثر، اين خير كثير و بهرهبردارى مناسب و شايسته حتى از امكانات كم و نعمتهاى محدود است
2. نه جهان از خوب و بد تشكيل شده، و نه انسان از خوب و بد و روح و لجن. خوبى و بدى، شر و خير، صفت ارتباطهاى انسان با خودش، با جامعه و يا جهان است. هنگامى كه من با اسيد بد رابطه برقرار كردم، صدمه مىخورم و بدى مىبينم. شر و خير، خوب و بدى، نتيجهى جهتگيرى و موضعگيرى انسان در هستى و در جامعه و در خويش است.[1]
3. «مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجَاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ انَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَىءٍ قَدْراً[2]».تقوا اطاعت حق و عمل به وظيفه است و اين اطاعت، نتيجه ايمان و عشق به حق است و كسى كه از آن عشق برخوردار شد و در كلاس اطاعت نشست، ديگر جز عمل به وظيفهاش برايش مسألهاى نيست. فقط مىخواهد كه بر روى مرز حركت كند و آن طور كه دستور دارد پيش بيايد.اين چنين كسى ديگر بنبست ندارد و گير نمىكند؛ چون او با شروعش به نتيجه رسيده و از آغازش بهره گرفته و حق خويش را به دست آورده است. آخر مهمرسيدن نيست، مهم در راه بودن است و كسى كه در راه است و در روى مرز است، ديگر بن بستى ندارد. بودن و نبودن، ماندن و رفتن برايش يكسان است، نه ترسى دارد از آينده و نه حزنى از گذشته و نه تزلزلى در حال.هر كس كه بر او تكيه كند او برايش كافى است و تمام نيازها و تمام كسرىهايش را پر مىكند و سرشار مىنمايد. ديگران نمىتوانند تمام وجود ما را پر كنند.
- اگر شروع تو از روى هوا و هوس و يا تقليد و تلقين باشد هيچ وقت به نتيجه نمىرسى هرچند به فقه و اجتهاد و عرفان وفلسفه و ... هم رسيده باشى. چون اينها خود بت تو و مانع تو و مايهى غرور تو خواهند گرديد. اما اگر از روى شناخت وظيفه و در زمينهى آزادى از هوسها و حرفها و جلوههاىدنيا شروع كرده باشى از همين لحظه، تو به نتيجه رسيدهاى و به انسانيت رسيدهاى. چون انسان يعنى همين از سطح غريزهها حركت كردن و تا حدّ وظيفه راه رفتن.
- مهم اين است كه در راه باشيم و در حركت باشيم، كه؛ «من يخرج من بيته مهاجراً الى الله و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره على الله».[3] كسى كه هجرت كرد، هرچند نرسيده باشد و مرده باشد، در هر صورت به پاداش خود رسيده. در اين جمله خيلى لطافت هست كه؛ «فقد وقع اجره على الله»- نه يقع اجره عليه- گذشته است و بر عهدهى خدا قرار گرفته است.
- چقدر فرق است ميان اينگونه حركت كه نتيجهاش به مقصد وابستگى ندارد، بلكه با كيفيت و چگونگى خودش مربوط مىشود و حركتهاى ديگر كه پس از رسيدن به مقصد هم نتيجهاى به دست نمىدهند و جز غرور و ظلمت چيزى نمىآفرينند. حركت از روى وظيفه و تجمع به خاطر وظيفه، نتيجهاش پيشخور شده و پاداشش گذشته است.
نتيجه گيري و جمع بندي:
کوثر: عمل به وظيفه(عبوديت) در هر صحنه و موقعيت است.
کسي که تنها محرک او وظيفه اش باشد وظيفه اي که از روي عبوديت و مهم ترين کار در هر لحظه باشد. با چنين نگاهي هر اتفاقي براي او خير است چرا که او وابسته به نتيجه نيست. او با حرکتش به مقصود و نتيجه رسيده و با پيوند حق، بيشترين بهره اش را برده است. اينجاست که با فرواني امکانات مسئوليت خود را بيشتر ميداند و آنها را در مسير عبوديت خرج مي کند و با او پيوند ايجاد مي کند، و در مقام تفاخر و تکاثر نيست. و در صورتي که از امکانات کم بهره مند باشد، دچار ياس و ايستايي نمي شود که مي داند در هر موقعيت بايد به دنبال وظيفه اش باشد بنابراين، عبد با چشم خدا مي بيند و با دست پروردگارکار مي کند. و بهترين رابطه را با محوريت عبوديت ايجاد مي کند. و اين راز ماندگاري و پايداري او و جرياني است که ايجاد کرده است. و ابتر و ناقص نخواهد ماند. چرا که او از کوثر برخوردار است.
برچسب : نویسنده : ftathir1145 بازدید : 24